سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسافر
  •   دریچه.......
  • دریچه چشمانم را بر روی هر چه دوست می دارم
    لحظه لحظه می بندم
    تا شاید آینده ام را در آن آسمان سپید نظاره کنم
    اما ناگهان؛
    پلکهای بسته ام با مرواریدهای سپید گشوده می شود
    و

    رویاهای سپیدم را ویران می کند



  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(چهارشنبه 85/10/20 ساعت 1:9 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   غول بی رحم عقل
  • می خواهم عشقت در دل بمیرد

    می خواهم تا دیگر، در سر، یادت پایان گیرد

    چه دعوایی بود... عقل داد می کشید و دل آروم آروم اشک می ریخت.هیچی نظر عقل رو عوض نمی کرد حتی شفافی اشک های دل،چون تصمیمش رو گرفته بود !!! یه پاک کن بزرگ برداشته بود و می خواست اون اسم رو از توی دفتر خاطرات حافظه پاک کنه.

    عقل می گفت: دیدی؟؟!! دیدی خیلی زود ما رو فراموش کرد؟

    دل اشک ریختنش شدت گرفت

    عقل می گفت: دیدی؟؟!! دیدی چه بی رحمانه تو رو شکست؟

    دل می گفت: اشکالی نداره، می بخشمش!

    عقل عصبانی تر داد زد و گفت: چند بار؟ بخشش حدی داره!!

    ولی دل دست عقل رو گرفته بود و نمی گذاشت که عقل به طرف اون دفتر خاطرات بره.

    عقل گفت: به خاطر خودت اجازه بده اون اسم رو از توی اون دفتر خاطرات حافظه پاک کنم و دل رو به گوشه ای هُل داد.

    بالاخره اون اسم رو توی اون دفتر پیدا کرد ولی هر چی با پاک کن روش کشید حتی کم رنگ هم نشد...! این چه جوهری بود که باهاش اون اسم رو نوشته بودند؟؟!!!

    کم کم اون اسم داشت کم رنگ می شد. عقل فکر کرد داره معجزه می شه، آره شاید معجزه بود چون اون اسم خود به خود داشت کم رنگ تر و کم رنگ تر می شد تا بالاخره اون اسم از توی دفتر خاطرات حافظه محو شد...

    عقل از اینکه موفق شده و به خواستش رسیده خوشحال به طرف دل رفت اما هرچی صداش زد دل جواب نداد... آره دل مرده بود اما به چه قیمتی؟؟ به قیمت اینکه عقل به خواستش رسیده؟؟؟!!!!

    اینجوریه که عقل به یه غول بی رحم تبدیل شده و دل به یه مظلوم که هیچ کس حرفش رو گوش نمی کنه....

    کسی که دلش بمیره باز هم آدم زنده محسوب می شه؟ ما ای که خیلی راحت دل دیگران رو می شکنیم فقط یه فرقی با قاتل داریم، اونم عرضه ایه که قاتل داره و بلده حداقل یه آلت قتلانه دستش بگیره...



  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(پنج شنبه 85/10/14 ساعت 10:15 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   دلتنگییییییییی


  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(چهارشنبه 85/10/13 ساعت 10:47 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   انتظار........


  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(سه شنبه 85/10/12 ساعت 1:0 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   انتخاب عشق
  • آهو خیلی خوشگل بود. یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟
    آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
    پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.


    شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.
    حاکم پرسید: علت طلاق؟
    آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.
    حاکم پرسید: دیگه چی؟
    آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه.
    حاکم پرسید: دیگه چی؟
    آهو گفت: آبروم پیش همه رفته, همه میگن شوهرم حماله.
    حاکم پرسید: دیگه چی؟
    آهو گفت: مشکل مسکن دارم, خونه ام عین طویله است.
    حاکم پرسید: دیگه چی؟
    آهو گفت: اعصابم را خورد کرده, هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.
    حاکم پرسید: دیگه چی؟
    آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه.
    حاکم پرسید:دیگه چی؟
    آهو گفت: از من خوشش نمی آد, همه اش میگه لاغر مردنی, تو مثل مانکن ها می مونی.
    حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟
    الاغ گفت: آره.
    حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟
    الاغ گفت: واسه اینکه من خرم.
    حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه چی کارش میشه کرد.
    نتیجه گیری اخلاقی: در انتخاب همسر دقت کنید.
    نتیجه گیری عاشقانه: مواظب باشید وقتی عاشق موجودی می شوید عشق چشم هایتان را کور نکند.



  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(سه شنبه 85/10/5 ساعت 8:36 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   لحظه خداحافظی.....................
  • لحظه خدا حافظی به سینه ام فشردمت

    اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت

    دل من راضی نبود به این جدائی نازنین

    عزیزم منو ببخش اگه یه وقت آزردمت

    گفتی به من غصه نخور میرمو بر میگردم

    همسفر پرستو ها میشمو بر میگردم

    گفتی تو ام مثل خودم غمگینی از جدائی

     گفتی تا چشم هم بزنی میرمو بر میگردم

    غمگین تر از همیشه به انتظار نشستم

     پنجره امیدمو هنوز به روم نبستم



  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(چهارشنبه 85/9/29 ساعت 4:47 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   دوست دارم.................


  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(چهارشنبه 85/9/29 ساعت 10:21 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   چه غریبانه...............
  • اینجا کویر است٬ کویر دل من

    خوش آمدی به دنیای افسردگی من

    تنهایی٬سکوت٬سکون٬اینها برای پذیرایی ست

    امید٬عشق٬ایمان٬وجود ندارد

    امید؛هیچ گاه نبوده و نیست

    عشق؛ به خاطره ها پیوست

    ایمان؛از کویر گریخت

    و پایان این کویر چیزی نیست ،جز بیهودگی.......



  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(سه شنبه 85/9/28 ساعت 9:51 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   تقدیم به تو که.......................
  • خدایا رفیق نیمه راه را دوست ندارم دوری از یار دوست ندارم دورنگی و فریب را دوست ندارم فقط یک چیز را دوست دارم اول تو را دوم عشقم همان عشقی که به خاطرش حاضرم همه چیز از همه کسم گذشتم حتی از جانم فقط به خاطر اینکه بفهم چقدر دوستش دارم



  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(سه شنبه 85/9/28 ساعت 9:45 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   زندگی
  • زندگی؛ بدون عشق به درختی میعشق بدون زیبایی؛ به گلهایی میماند بدون رایحه و به میوه هایی که هسته ندارند...

    زندگی ؛عشق وزیبایی یک روحند در سه بدن که نه از یکدیگر جدا می شوند و نه تغییر می کند

    نده ی تلخ من از گریه؛ غم انگیزتراست پس چرا گریه کنم

    ماند بدون شکوفه و میوه


  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(یکشنبه 85/9/26 ساعت 11:34 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

    <      1   2   3   4      >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • روزهای گذشته
    مسافر
    خدایا...............................
    شهوت بوسیدن
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 9396
    بازدید امروز : 8
    بازدید دیروز : 2
  •   مطالب بایگانی شده

  • آذرماه
    دی ماه
    بهمن ماه

  •   درباره من

  • مسافر
    فاطمه یوسف زاده

  •   لوگوی وبلاگ من

  • مسافر

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   آهنگ وبلاگ من