سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسافر
  •   لحظه خداحافظی.....................
  • لحظه خدا حافظی به سینه ام فشردمت

    اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت

    دل من راضی نبود به این جدائی نازنین

    عزیزم منو ببخش اگه یه وقت آزردمت

    گفتی به من غصه نخور میرمو بر میگردم

    همسفر پرستو ها میشمو بر میگردم

    گفتی تو ام مثل خودم غمگینی از جدائی

     گفتی تا چشم هم بزنی میرمو بر میگردم

    غمگین تر از همیشه به انتظار نشستم

     پنجره امیدمو هنوز به روم نبستم



  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(چهارشنبه 85/9/29 ساعت 4:47 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   دوست دارم.................


  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(چهارشنبه 85/9/29 ساعت 10:21 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   چه غریبانه...............
  • اینجا کویر است٬ کویر دل من

    خوش آمدی به دنیای افسردگی من

    تنهایی٬سکوت٬سکون٬اینها برای پذیرایی ست

    امید٬عشق٬ایمان٬وجود ندارد

    امید؛هیچ گاه نبوده و نیست

    عشق؛ به خاطره ها پیوست

    ایمان؛از کویر گریخت

    و پایان این کویر چیزی نیست ،جز بیهودگی.......



  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(سه شنبه 85/9/28 ساعت 9:51 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   تقدیم به تو که.......................
  • خدایا رفیق نیمه راه را دوست ندارم دوری از یار دوست ندارم دورنگی و فریب را دوست ندارم فقط یک چیز را دوست دارم اول تو را دوم عشقم همان عشقی که به خاطرش حاضرم همه چیز از همه کسم گذشتم حتی از جانم فقط به خاطر اینکه بفهم چقدر دوستش دارم



  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(سه شنبه 85/9/28 ساعت 9:45 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   زندگی
  • زندگی؛ بدون عشق به درختی میعشق بدون زیبایی؛ به گلهایی میماند بدون رایحه و به میوه هایی که هسته ندارند...

    زندگی ؛عشق وزیبایی یک روحند در سه بدن که نه از یکدیگر جدا می شوند و نه تغییر می کند

    نده ی تلخ من از گریه؛ غم انگیزتراست پس چرا گریه کنم

    ماند بدون شکوفه و میوه


  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(یکشنبه 85/9/26 ساعت 11:34 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   خوشبختی
  • خوشبختی

    در شب تاریک و بی ستاره

    خسته از غم های روزگار کنار تخته سنگی نشسته بودم

    سواری براسب خوشبختی می تاخت

    از سوار پرسیدم ؛ ای سوار از چه است که من هرگز خوشبخت نمی شوم

    سوار گفت : ای دوست حقیقتی را بگذار برایت بازگو کنم

    در این دنیا هرگز به کسی دل نبند چون دنیا آنقدر کوچک است که دو دل در کنار هم جایی نخواهند داشت و اگر به کسی دل بستی هرگز از او جدا نشو چون دنیا آنقدر بزرگ است که دیگر او را نخواهی دید.

     



  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(شنبه 85/9/18 ساعت 6:26 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   بوسه عشق

  • ببین که چگونه لبهای ساکتم در شهوت بوسیدن لبهای معصوم تو سکوت کرده !
    شاخه گل سرخی به روی لبانت میگذارم و با چشمانی بسته برای اولین بار تو را میبوسم
    آن هنگام که هر دو در شهوت تن غرق بودیم ، دیدی که خداوند میخندید،خداوند خوشحال بود
    پس بیا نترسیم و لبهایمان را به هم گره بزنیم تا ابد .
    ای تنها منجی من، مرا تنها مگذار ، اگر آسمان شوی برایت زمین خواهم شد
    تا به رویم بباری ، برای چشمان معصومت نگاه خواهم شد و برای گوشهایت صدا
    برای نفسهایت گلو خواهم شد و در رگهایت از خون خود خواهم دمید
    و پس از مرگت نیز برای جسدت کفن خواهم شد
    مرا تنها مگذار مرا تنها مگذار .....تو دیگر تنها نیستی ، خانه ای خواهم ساخت برایت 
    از استخوانهایم برایش ستون ، از پوستم برایش سقفی و قلبم را برای روشنائی سینه ات میشکافم
    و از گرمی خون رگهایم برای شبهای تاریک تنهاییت آتشی می افروزم
    و تا همیشه در کنارت میسوزم تا همیشه....

    و در عوض از تو میخواهم گونه

    های خیسم را پاک کنی 
    مرا به آغوشت راه بده میخواهم برای اولین بار ببوسمت 
    بیا چشمانمان را ببندیم ، میخواهم وقتی لبهای معصوممان به هم گره میخورد
    و هر دو از فرط لذت در آغوش یکدیگر نفس نفس میزنیم
    از لذت نا متناهی خداوند را با چشمانی بسته تصور کنیم ، چشمانت را باز کن !؟
    نه !.. نه !.. لبهایمان از گرمی شهوت خشک شده اما گونه هایمان از اشک خیس
    ما ساعتهاست که در آغوش یکدیگر میگرییم !!! ای تنها هم آغوش من
    بیا که احساسم را برایت دست نخورده نگاه داشته ام
    و جسمم را به لذت بوسه ای نفروخته ام 
    بیا که میخواهم وقتی دستانت را به روی احساسم میگذاری
    از فرط لذت ، قطره های اشک بر گونه هایت بدرخشد
    میخواهم با اشکهایت بر تمام احساسم بوسه زنی
    میخواهم اشکهایت تمام روحم را خیس کند ، بیا که ....



  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(چهارشنبه 85/9/15 ساعت 1:11 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   دستهایم


  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(یکشنبه 85/9/5 ساعت 10:5 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   زیر این طاق کبود..........
  • زیر این طاق کبود یکی بود یکی نبود .... 


     

    زیر این طاق کبود یکی بود یکی نبود
    مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود
    اون اسیر یه قفس شب و روزش بی نفس
    همه آرزوهاش پر کشیدن بود و بس
    تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت
    چشش افتاد به قفس دل اون بد جوری سوخت
    زود پرید روی درخت تو قفس سرک کشید
    تو چش مرغ اسیر همه دلتنگی رو دید
    دیگه طاقت نیاورد رفت توی قفس نشست
    تا که از حرفای مرغ شاپرک دلش شکست
    شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم
    بریم تا اون بالاها سوار ابرا بشیم
    یه دفعه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد
    بارون از برق چشاش روی گونش جاری شد
    شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اونو دید
    با خودش یه عهدی بست ، نفس سردی کشید
    دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت
    توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمی ذاشت
    تا یه روز یه باد سرد میون قفس وزید
    آسمون سرخابی شد ، سوز برگ از راه رسید
    شاپرک یخ زد و یخ مرد و موندگار نشد
    چشاش رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد
    مرغ عشق شاپرک رو به دست خدا سپرد
    نگاهش به آسمون تا که دق کردش و مرد


     

     



  • نویسنده: فاطمه یوسف زاده(یکشنبه 85/9/5 ساعت 8:45 صبح)

  • نظرات دیگران ( )


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • روزهای گذشته
    مسافر
    خدایا...............................
    شهوت بوسیدن
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 9117
    بازدید امروز : 7
    بازدید دیروز : 2
  •   مطالب بایگانی شده

  • آذرماه
    دی ماه
    بهمن ماه

  •   درباره من

  • مسافر
    فاطمه یوسف زاده

  •   لوگوی وبلاگ من

  • مسافر

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   آهنگ وبلاگ من